خودم هستم به روایتی دیگر

من وصله می زنم تکه های زندگی را ..

خودم هستم به روایتی دیگر

من وصله می زنم تکه های زندگی را ..

خودم هستم به روایتی دیگر

من همان هستم که می شناسید.به روایتی دیگر

پیام های کوتاه
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۳ , ۲۳:۰۰
    شادی
نوشته ها
آخرین نوشته ها

یواشکی دوست دارم سال بعد در اتاقی دیگر باشم.نه آنکه آنها بد باشند.نه آنکه اذیتم کنند.نه آنکه مشکلی داشته باشم.نه

فقط میخواهم محدوده انزوایم را بگسترانم.میخواهم تنها باشم.در حین با جمع بودن.میخواهم حریم تنهایی داشته باشم.اینجا ندارم. میخواهم با خبری که میدهم دیگر بروم و آنها را نبینم که بخواهند مشروحش را از من بپرسند.میخواهم نباشم.چون بود و نبودم فرقی ندارد.نبودنم برای خودم بهتر از این است که فکر کنم هستم برایشان.من برایشان نیستم.من برای هیچ کس وجود خارجی ندارم.تــو باید مراببخشی ولی بعضی وقتها هست که آدم حرفش می اید این هم از همان وقت هاست.اصلا من چرا دارم توضیح میدهم تو خودت میدانی.داشتم میگفتم که اصلا کسی مرا نمی بیند. فقط آن یک نفر که مرا دید از او متعجبم.او که بوده؟همیشه دیگران مرا نمیدیدند.آن روز من نخواستم او را ببینم. عجیب است.نمی دانم که بود.احساس میکنم خیالی بیش نبوده.

  • دختر خیالاتی


بعضی روزهـــا شک می کنم که آیا دختر بیست و یک ساله ای هستم یا نه؟ اصلا من دختر هستم؟مثل بقیه آنهایی که میشناسم؟هستم؟خدایا به من بفهمان.نکند گفته ای نیستم و من نشنیده باشم؟



  • دختر خیالاتی

یک بینی باریک و بلند.چشمانی ریز که از پشت عینک هی چپ و راست می شوند تا همه را ببینند.موهای لخت و مشکلی می شود یک استاد بامزه که دوستش بدارم

  • دختر خیالاتی

می نوازد آهنگ و من با هر تکه لبخنی می زنم از سر بی احساسی نسبت به خاطره هایی که سوخته اند. فقط بوی سوختگی شان مرا می آزارد

  • دختر خیالاتی

اصلا چرا همش دعاهای بزرگ به درگاه خدا بفرستیم؟به نظر من می شود همین آرزوهای کوچک همین چیزهایی که شاید مسخره است.یا اصلا خوب نیست این چیزها را از خدا بخواهیم.خداوند بزرگتر از این حرف هاست که از او خواسته های ناچیز داشته باشیم.به نظر من این چیز ها درست نیست.خدا خودش گفته: هر چه می خواهد دل تنگت بگو.من هم شب آرزوها یک خواسته از خداوند داشتم.خواسته ای که هیچ وقت بر سر سجاده از اونخواستم. شاید چون با خود می گفتم : نه زشت است.ولی این آرزوهای کوچک خوب است.شاید زود هم برآورده شوند.من از وقتی آن آرزو را در شب آرزوها کردم جرات پیدا کردم که از همین آرزوهای کوچک داشته باشم.من دو آرزوی کوچک کردم.

  • دختر خیالاتی

خـدایا خنده دار نیست؟شده است مثل قضیه اینجا و یک کشور شرق آسیا که یادم رفته اسمش چه بود.سالی دومتر بارندگی در آنجا و سالی چند سانت در اینجا.نمی شد نصف نصف؟یا هفتاد سی؟البته تفاوتش این است که این سیل کسی را نبرده.تازه خیلی هم خوب است.آنها که خشکسالی دارند هم تقصیر خودشان است.شاید!

  • دختر خیالاتی

اصلا فکر کن اینجا دنیاست.نشسته ام لب طاقچه و دنیا را تماشا می کنم.فکر نمی کردم تماشای دنیا خوب باشد.نمی گویم لذت بخش چون صفت مناسبی نیست.همان خوب خوب است.خوب است که دنیا سرش به کار خودش گرم است و کاری به من ندارد.دختری می گذرد.پسری از کنار پنجره ام رد می شود.دو پسر سه دختر و هجوم می آورد جمعیت دنیایی که آن بیرون است.من فقط نگاه می کنم و منتظر هیچ اتفاق خوبی از طرف دنیا نیستم.منتظر نیستم پسری به من نگاه کند و با خودش بگوید این کیست نشسته لب طاقچه؟یا دختری دستش را به سوی من دراز کند و مرا ببرد به دنیا اصلا لب این طاقچه نشستن را دوست دارم.شما هم یک بار دنیا را تماشا کنید خوب است.

  • دختر خیالاتی