یواشکی دوست دارم سال بعد در اتاقی دیگر باشم.نه آنکه آنها بد باشند.نه آنکه اذیتم کنند.نه آنکه مشکلی داشته باشم.نه
فقط میخواهم محدوده انزوایم را بگسترانم.میخواهم تنها باشم.در حین با جمع بودن.میخواهم حریم تنهایی داشته باشم.اینجا ندارم. میخواهم با خبری که میدهم دیگر بروم و آنها را نبینم که بخواهند مشروحش را از من بپرسند.میخواهم نباشم.چون بود و نبودم فرقی ندارد.نبودنم برای خودم بهتر از این است که فکر کنم هستم برایشان.من برایشان نیستم.من برای هیچ کس وجود خارجی ندارم.تــو باید مراببخشی ولی بعضی وقتها هست که آدم حرفش می اید این هم از همان وقت هاست.اصلا من چرا دارم توضیح میدهم تو خودت میدانی.داشتم میگفتم که اصلا کسی مرا نمی بیند. فقط آن یک نفر که مرا دید از او متعجبم.او که بوده؟همیشه دیگران مرا نمیدیدند.آن روز من نخواستم او را ببینم. عجیب است.نمی دانم که بود.احساس میکنم خیالی بیش نبوده.
- ۰ نظر
- ۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۶:۲۶