خودم هستم به روایتی دیگر

من وصله می زنم تکه های زندگی را ..

خودم هستم به روایتی دیگر

من وصله می زنم تکه های زندگی را ..

خودم هستم به روایتی دیگر

من همان هستم که می شناسید.به روایتی دیگر

پیام های کوتاه
  • ۱۸ ارديبهشت ۹۳ , ۲۳:۰۰
    شادی
نوشته ها
آخرین نوشته ها

داشتم با خودم فکر می کردم که چرا خدا حرف هایم را جواب نمی دهد. به اینجا رسیدم که اصلا من چرا اصرار دارم این خواسته ام را براورده کند؟و به این جواب رسیدم که غرق در خیالاتی خوش هستم.بله خیالاتی خوش. خیالاتی که فقط آن سوی زیبای ماجرا را به من نشان می دهند.و حرفی از مشکلات نمی زنند.نمی گویند که آیا اگر خواسته ام براورده شود واقعیت های زندگی می گذارد من آن خیال های شیرین را به واقعیت تبدیل کنم؟آیا مجالی برای لحظات رنگینی که در سر می پرورانم خواهم داشت؟

  • دختر خیالاتی

 

اصلا چه معنی دارد می ایند اینجا و راجع به خواستگارهایشان می نویسند؟و اصلا چه معنی تر که می آیند بعد از اینکه مزدوج شدند خاطره یک خواستگاری اشتباهی را می نویسند؟نمی گویند شاید یکی مثل من حسودی اش شود؟


+ می شنوی؟

  • دختر خیالاتی


اسمش را میگذارم دفتر. به نظر من هر جا که بنویسی دفتر است. بعضی از این دفترها را که باز میکنی بوی گل محمدی خشک شده می دهند. پر است از پر های طاووس رنگی. و دوست داری حتی اگر نشناسیشان بگویی که دفترت بوی ارامش می دهد ای دوست

  • دختر خیالاتی

یک نفر نوشته بود پسرکی صورت نداشت ولی می خندید. نمیدانم وقتی صورت نداشته باشی خندیدن سخت تر است یا وقتی صورت داشته باشی و دیده نشود؟کدامش؟نمیدانم.واقعا نمیدانم

  • دختر خیالاتی

اصلا وقتی کلی سایت رنگی رنگی پیدا می کنم نمیتونم مقاومت کنم و همه جاشو زیر و رو می کنم. خصوصا وقتی چیزایی که یه مدتی بود دنبالشم رو اونجا پیدا کنم.انقدر دوست دارم وقتی یه پست هایی می بینم که هی پشت سر هم میگم اوه مای گاااش! و هی صفحه ها رو زیر و رو می کنم آخرشم چند تا سایت رو به علاقه مندی هام اضافه میکنم. احساس موفقیت و خوشحالی و بی غمی میکنم! حتی اگه فرداش امتحان داشته باشم !

  • دختر خیالاتی
شادی یعنی خوردن آخرین تکه کیک شکلاتی نارگیلی
  • دختر خیالاتی


پری همان دختری که نقاشی های مرا در آن دفترچه بزرگ دید و کمی مرا نگاه کرد و گفت: کودک. تا بحال کسی بخاطر نقاشی هایم به من نگفته بود کودک! همان دختری که فقط درس میخواند و اگر فقط یک دور درسی را بخواند حالش گرفته می شود! همان دختری که در رشته ای درس میخواند که یکی از مهم ترین کاربردهایش تدریس است ولی از درس دادن بدش می آید! همان دختر دلم به حالش تعجب می کند ...



  • دختر خیالاتی

من یادداشت های عاشقانه می خوانم. و همه آنها مرا آزار می دهند.هر تکه از انها مرا یاد چیزی می اندازد.مثلا همین شانه های پهن...

من این یادداشت ها را می خوانم . نه بخاطر اینکه دوستشان دارم.نه..فقط بخاطر این است که در یک برهه زمانی گم شده ام.. من در عشق سرگردانم



  • دختر خیالاتی

هر چقدر هم در دنیای مجازی امنیت داشته باشم.باز هم همان کاغذ همان جلد همان مداد و خودکار های قدیم را دوست تر دارم. من هرگز دل از انه نمی کنم.اصلا شاید یک روز تمام دفترچه های یادداشت مجازیم ام را ببندم و یا درصفحه اولشان بنویسم انتقال یافت به این مکان :



  • دختر خیالاتی


وقتی حرف میزنی و حرف میزنی و او گوش می دهد و از سر اکراه جوابی میدهد.یا نمیدهد.یک خط در میان.وقتی خودت میدانی که او نمی خواهد حرف هایت را بشنود.تو برای او تمام شده ای.تمام.اصلا وجود نداری.وقتی کسی که یک روز تمام هستی اش بودی.واقعا بودی یا شاید وانمود میکرد که بودی.وقتی تو را نخواهد با تمام وجودش تو را نخواهد دید.دیگر کور می شود در برابر دیدن تو.و تو را که زمانی خاص بودی بیشتر از همه آدم های عادی نخواهد دید.و وقتی که اعتراض می کنی و می شنوی حقیقتی که می دانستی ولی نمیخواستی بپذیری و چشمانت باز تر می شود و این یعنی خـود آزاری و همه اش به خودت بستگی دارد که تمامش کنی یا نه 



  • دختر خیالاتی